هیلدا هیلدا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

مامان نوشین..بابا عباس...نی نی خوشگلمون

خدایا با یاد تو نوشتن رو شروع میکنم

ماچسلام خوشگل مامان... خوبی عزیزم؟؟؟؟قلب

نی نی نازم امروز اولین روزه که شروع کردم به نوشتن... ایشالا ناراحت نشی که چرا زودتر شروع نکردم ......( آخه میدونی من بلد نبودم وبلاگ بسازم ) .... نخندی بهماااااااااااااااااااااااا شیطوننیشخند

خوشگلم من و بابا آبان 90 تصمیم گرفتیم خوشبختیمونو کامل کنیم و تورو بیاریم پیش خودمون...بغل

الان 8 ماه از عروسی مامانو بابایی میگذره و تو الان تو دل مامانی هستی... ای قربونت برم من عزیزمقلبماچ

هنوز دکتر نبردمت عشقم ولی امروز وقت دکتر دارم... فردا هم میخوام برم سونوگرافی ببینمت کوچولوی مامانی و باباییهورا

منو بابایی عاشقت هستیم با اینکه هنوز یه نخودی تو دل مامانیماچ

الان به نظر خودم تو هفته 7 باید باشم............... ای جانممممممممممم

اگه پسر بودی دوست دارم اسمتو بزارم آریا ( البته اگه بابایی راضی باشه )

نمیدونم چرا همش احساس میکنم پسری قربونت برم.... ولی اگه دختر بودی که تاج سرمون میشی

آخه من عاشق دخترمممممممممممممممممممممممممممماچ

مامانی ایشالا سالم باشی هرچی که خواستی باشی عزیزممممممممممملبخند

وای چه دختر بلایی...

سلام عروسکم.... وای قربونت بشم که روز به روز خوشگلتر میشی عزیزم..... الان شما 13 ماهته...................... واست تولد گرفتیم خونه مامان جونی تو تهران.... خیلی خوب بود راه رفتنو خوب خوب یاد گرفتی....... عاشق دنبال بازی هستی..... عاشق گوشی و کنترل و این چیزایی.... وزنتم تو 12 ماهگی 11کیلو بود............. خدارو شکر که خوب رشد میکنی... حرفم یه چیزایی میگی مثلا: چی / بود / ایناها/ پا/ بده/ نه / به پرنده میگی تی تی.................... دست و پا و موهاتو میشناسی و نشونشون میدی عزیزمممممم خیلیییی دوستت دارم... اینو هیچ وقت یادت نره
10 شهريور 1392

میدونم دیر شد!!!

سلام فندق مامان...   میدونم میدونم که خیلییییییی دیر دارم وبلاگتو اپ میکنم ولی چه کنم دیگه!!! منو ببخش دخترکم!!! الان که دارم واست مینویسم دخترم   الان 15 خرداد سال 92 هستش.. تقریبا 10 ماهو نیمت میشه امشب بطور ناگهانی شروع کردی به راه رفتن.... البته خیلی هم ناگهانی نه ولی فکر نمیکردیم به این زودی راه بیفتی... اخه عزیزم یکم واسه ایستادن و راه رفتن تنبلی میکردی ولی درنهایت امشب خونه مامان جون 4قدم سمت بابایی برداشتی شب که برگشتیم خونه بازم باهات تمرین کردیم و حدودا 11 قدم سمت بابایی برداشتی یه نکته جالب اینه که شما شدیداااااااااااااااا عاشق بابایی هستی و واسه مامان تره هم خرد نمیکنی! ههههه شوخی کردم مامان.........
16 خرداد 1392

اش دندونی

سلام عشقم خوبی؟؟؟؟؟ هیلدا مامانیه من واست اش دندون پختم ............ تهنای تهنا...... خیلیییی ام خوشمزه شد خاله نسرین 1روز قبل از شب یلدا طی یه واکنش بی سابقه تصمیم گرفت بیاد خرمشهر پیشمون البته از طرف اتحادیه املاک یه همایش دعوت شده بودن ماهشهر که اونم بعد از همایش پیچوند اومد پیش ما ههههههههههههههههههههههههههههههه البته کلا 2شب بیشتر پیش ما نموند ولی بازم دستش درد نکنه که اومد.. یه لباس خوشگلم واست خریده بود و همینطور یه لباس خوشگلم مامان جونیت واست خریده بودو فرستاده بود ( دستشون درد نکنه) عمو سیامکم واست یه عروسک خریده بود( دستش درد نکنه) خلاصه اینکه شب یلدا خانواده بابایی خونه ما دعوت بودن و مامانی به همراه خاله نسرین مش...
5 دی 1391

مامانیه خسته ه ه ه ه

سلا م دخترکم..... عروسک کوچولو خیلی سروکله زدن با شما منو خسته کرده ولی با این حال همیشه از بازی کردن با تو لذت میبرم...... یه چند روزی صبح ساعت 8 بیدار میشدی که واسه منه خسته خیلییییییییییییی زود بود و منم با زور بیدار میشدم و مشغول بازی با شما میشدم........صبحا اینقدررررررررررررر خوش اخلاقی که نگو.. ادم کیف میکنه راستی اینم بگم که پرستارتو فراری دادی هههههههههه نمیدونم اون روز که این دختره اومده بود شما چت شده بود که اینقدر گریه و بیقراری میکردی( احتمالا ازش خوشت نیومده بود و با زبون بی زبونی میخواستی بهمون حالی کنی دلبرکم) و یه خبر خیلییییییییی مهم اینه که شما دندون دراوردی بله عزیزم..... 2تا دندون فسقلی تو لثه پایینیه شما...
21 آذر 1391

4ماهو نیمگی هیلدا

سلام و صد سلام خدمت دختر جان... سخن دارم برایت من فراوان... ولی کوته کنم این گفته را من....... مبارک باشد این سنت دخمل جان.... مامان خیلی تنبل شده و دیر به دیر میاد نت... البته خبر خاصی ام نیستا... شما که روز به روز داری شیطون تر میشی و من و بابایی رو کلافه میکنی... از این طرفم لثه هات سفت شده و تا چند وقت دیگه دندونم در میاری گلم.. یه سه هفته ای با هم رفتیم تهران .. البته بابایی به خاطر کارش چند روز بیشتر پیشمون نموند و موقع برگشت هم اومد دنبالمون... خاله نسرین و مامان جونی دلشون واست تنگولیده بود خیلی.... تهران که بودیم من با اصرار مامان جونی باشگاه محل ثبت نام کردم و شروع به ورزش ایروبیک کردمم که خیلی خوب بود ولی الان که برگ...
11 آذر 1391

3ماهه شدی هوراااااااااا

سلام سلام صدتا سلامممممم 3ماهگیت مبارک ایشالا 1000 سال زنده باشی عزیزممممممم دختر گلم دیگه داره کم کم بزرگ میشه.......خانوم میشه......... دخترم جدیدا یکم نق نقو شدی و دوست داری همش بغلت کنیمو راه ببریمت.. ماشالا سنگینم شدی و من کمرم خیلییییی درد میگیره موقع راه بردنت... وای خدا نکنه بشینم یه لحظه رو صندلی. ماشالا یه جیغایی میکشی که آدمو از کارش پشیمون میککنه و اما از کارای شیرینت بگم که وقتی باهات حرف میزنیم جوابمونو میدی .. یه صداهای خوشگلی در میاری از خودت و آغون پاغون میکنی.... کلی ام ذوق میکنی که باهات حرف میزنیم صبحا به شدت سر حالی و من اون موقع خوابالو اون موقعس که با هر بدبختی شده بلند میشم و سعی میکنم باهات بازی...
28 مهر 1391