جوجه جوجه طلايي
نوكت سرخ و حنايي
تخم خود راشكستي
چجوري بيرون جستي
گفتا جايم تنگ بود
ديوارش از سنگ بود
نه پنجره نه در داشت
نه كس ز من خبر داشت
دادم به خود يك تكان
مثل رستم پهلوان
تخم خود را شكستم
اينجوري بيرون جستم
صبح که میشه خروسم
می زنه زیر آواز
میگه دیگه بیدار شو
کوچولو از خواب ناز
از رختخواب دربیا
خورشید خانم بیداره
زمین چه روشن شده
با نور اون دوباره!
پاشو دیگه عزیزم
پاشو با لب خندون
سلام بکن به بابا
به مادر مهربون