هیلدا هیلدا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

مامان نوشین..بابا عباس...نی نی خوشگلمون

دو ماهگی گل دختر

1391/6/28 17:22
نویسنده : نوشین
515 بازدید
اشتراک گذاری

 خدایااااااااااااااااااااااااا هزاران بار شکرت که نعمت مادر شدن را به من چشاندی

سلام عزیزم.... مامانیه من شما 2ماهت شد البته الان که دارم واست می نویسم چند روز از 2 ماهگیتون

گذشته ولی خوب دختر گلم مامانشو میبخشه که الان داره مینویسه

خوب بگذریم.... بزار ببینم خاطراتو تا کجا گفته بودم ممممممممم اهان.....

بابایی اومد دنبالمون و 3تایی با پرواز برگشتیم خرمشهر... تو راهم بیشتر خواب بودی و یکی دوبارم شیر

خوردی...

بعدشم که عمو علی اومد دنبالمونو ماروبرد خونه خودمون.... راستی یادم رفت بگم که وقتی بابای اومد

دنبالمون اول یه سفر رفتیم شمال ..من و بابایی و مامان جون و حسین و خاله نسرین و سیامک بودیم

خیلیییی خوش گذشت. کلی بازی کردیمو سر بازی های مختلف هم شرط میبستیم... وقتی هم میرفتیم

بیرون شمارو میزاشتیم پیش مامان جونی تا بیرون نیایو اذیت نشی گلم

شمال که بودیم فهمیدیم که خاله هنگامه تو کانادا مریض شده.. دکترا میگفتن خون تو ریه هاش لخته

شده.. البته اولش فکر میکردیم که سنگ صفرا داره که اینطور نبود... خیلی نگران خاله هنگامه بودیم

ههمون دل تو دلمون نبود مخصوصا مامان جونی ... خدارو شکر حالش بهتر شد و از بیمارستان مرخص

شد ولی خاله هنگامه هم خیلی سختی کشید ... از ته قلبمون واسه خوب شدنش دعا میکردیم

خدارو هزار مرتبه شکر وفتی با خاله هنگامه حرف زدم حالش خوب بود و نگرانیمون برطرف شد

تو خرمشهرم که خدا رو شکر دختر تقریبا آرومی هستی و زیاد منو خسته نمیکنی.. البته بعضی وقتا

خیلی دل درد میگیریو ما مجبور میشیم کلی بچرخونیمت تا آروم بشی

بعضی وقتام میزاریمت پیش مامان جون و خودمون با بابایی میریم بیرون( ناراحت نشو گلم توام یکم

بزرگتر بشی میبریمت قربون اون چشای خوشگلت برم من)

بعدشم که 18ام عروسی نوه خاله بابایی تو قم بود و ماهم باید میرفتیم تهران.. با ماشین رفتیم و شما

هم همششششششش خواب بودی و فقط واسه شیر خوردن بیدار میشدی

عروسی هم خوش گذشت ولی شما رو نبرده بودیمو همه هم سراغ شما رو میگرفتن( همون بهتر که نبردیم وگرنه کلی اذیت میشدی تو شلوغی)

دیگه آخرای شب یعنی 2 راه افتادیم سمت تهران و 4 رسیدیم خونه( من تا حالا قم رو ندیده بودم و فکر نمیکردم به این بزرگی باشه)

مامان جونیت کلی باهات بازی کرده بود و حرف زده بود.. ما که رسیدیم شما خواب بودی..

وای که چقدر ملوس میشی موقعی که خوابی عشقم

تا یه هفته تهران موندیم مهمونیایی که رفتی از این قرار بود :

خونه عمه شهلا

خونه خاله نسرین

خونه شیدا و امیر که یه نینی نازم تو دلش داره خاله شیدا

آخر هفته هم که بابایی با دوستای دوران دانشگاش (لیسانس) یه قرار گروهی داشتن و منم با خودش

برد و وقتی که رفتم افسوس خوردم که چرا اومدم آخه همه مجردی اومده بودن و تنها کسی که با

همسرش اومده بود باباییت بود ولی در کل خوش گذشت

راستی یه شبم بردمت آتلیه ازت عکی انداختیم که وقتی گرفتمشون میزارمش تو وبلاگت جیگر مامان

بعدشم که برگشتیم خرمشهر ...

امروزم بردیمت برای واکسن که الان که دارم مینویسم شما داری حسابی گریه میکنی و تو گهواره ای

منم دارم با پا هلت میدم( یه ذره گریه میکنی و یه ذره میخوابی)

امیدوارم واسه واکسنای دیگت هم خیلی اذیت نشی فدات بشم

وزنت تو 2 ماهگی 6250 و قدتم 61 بود

تو خوشگلترین دختر رو کره زمینی

خدایا بی نهایت ممنون به خاطر فرشته ای که بهم دادی

و در نهایت دو ماهگیت مبارک گل خوشگلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)