هیلدا هیلدا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

مامان نوشین..بابا عباس...نی نی خوشگلمون

ماه نهم بارداری

1391/3/31 22:17
نویسنده : نوشین
1,139 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی خوبی؟؟؟؟؟؟niniweblog.com

عزیز دلم من واقعا شرمندم که نتونستم زودتر بیامو واست مطلب بنویسم .... حالا چیزایی که یادم مونده تو این مدتو واست میگم عسلم.......niniweblog.com  جونم برات بگه که ویار من سر ٤ ماهگی به امید خدا تموم شد.....niniweblog.com

شب قبل از تولد بابایی (١١/١١/٩٠) بود که یهویی منو بابایی ساعت ٧ شب که به شدتم بارون میومد

 تصمیم  گرفتیم بریم سونوگرافی که ببینیم خوشگل مامانیش دختر خانومه یا آقا پسر...... (بابایی داشت

 برگه های   دانشجوهاشو صحیح میکرد) ..... کلی معطل شدیم تو سونوگرافی (آخه وقت نگرفته بودیم و اونجاهم خیلی شلوغ بود)....niniweblog.com

بعدش نوبت ما شد ... من کلی ذوق داشتم .... دکتر بلافاصله گفت که شما دخملی.. من و

بابایی شوکه شده بودیم....من پرسیدم دکتر مطمئنی؟ اونم گفت که نینیتون بزرگه و واضح....

خلاصه کلیییییییییییییییییییی ذوقیدیم ما دو تاniniweblog.com

 

بعدشم که رفتیم یه جعبه شیرینی گرفتیم رفتیم خونه مامانی جون تا بهشون خبرو بدیم عزیز دلم

اونا هم کلی خوشحال شدن....................................... قربونت بره مامانیییییییییییییییییییییییییی

همون شب چون خیلی بارون میومد دوست داشتیم اسمتو بزاریم باران ولی تو ماههای بعد نظرمون عوض

شد............ کلی اسم ردو بدل شد تا آخر اسم هیلدا رو واسه ناز نازیه خودم انتخاب کردیمniniweblog.comهیلدا یعنی الهه خورشید............ به نظر من خیلیییییییییییی قشنگههههههههههniniweblog.com

 

همه از این اسم راضی بودن و خوششون اومد (خدا رو شکر)

٢٦بهمن عروسیه خاله نسرین بود ...خیلی زیاد خوش گذشت عزیزم

niniweblog.com

منو مامان جون واسه خرید لباس واسه من کل مغازه هارو گشتیم .... آخه دنبال لباسی بودم که بتونم 

عروسیه عمو علی هم که ١ ماه بعدش بود بپوشم جیگر طلای مامان.... یه لباس خوشگل خریدم

شب عید هم عروسیه عمو علی و زن عمو الهام بود که کلی مهمون از یزد واسه عروسی اومده بودن

خیلی خوش گذشت عسسسسسسسسسسیسسسسسسسسسسسمممniniweblog.com

 

منو بابایی و شما تعطیلات عید جایی نرفتیم ولی به جاش ١ ماه بعدش رفتیم کیش و ١ ماه بعدشم رفتیم

شیراز و گشتیم...... خیلی بهمون خوش گذشت (دست بابایی درد نکنه )

بین مسافرتا من ١ ماههی تهران بودم که با مامان جون رفتیم واست خرید کردیم عزیز دلم

لباس..... گهواره........و خیلی چیزای دیگه (راستی خاله هنگامه هم کلی لباس از کانادا واسه دخمل 

خوگشلم فرستاده... دستش درد نکنههههه)niniweblog.com

 

دست مامان جونتم درد نکنه.............. خاله نسرینم واست چنتا عروسک خریده گلم

خلاصه همه هواتو دارن و حسابی دوسست دارن عشقمممممممممم

الانم که هفته ٣٥ بارداری هستم و هفته دیگه دارم میرم تهران تا زایمانم میمونم

١١ام وقت دکتر دارم که ببینم تاریخ زایمانو کی میده بهم ...... قرار شده سزارین بشم عسل مامانی

عزیزم خیلیییییییییی ذوق دارم که به زودی میبینمت... منو بابایی روز شماری میکنیم واسه دیدن

روی ماهت قربونت برممممممممممممniniweblog.com

دیگه ایشالا تیر ماهی داری میشی عزیزمممممممممممممممم

هر موقع با بابایی میریم بیرون یه چیزی هم واسه هیلدای خوشگلمون میخریم .......... آخه ما عاشق

دخترمونیممممممممممممniniweblog.com

 

خوب اینا چیزایی بود که باید زودتر میومدمو مینوشتم (دیگه ببخشید عشقم)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بابای ملیسا
31 خرداد 91 22:48
عرض سلام و ادب و احترام دارم حضورتون . وبلاگ ملیسا دخترم ، با موضوع نه ماهگی ملیسا خانم به روز شد . خوشحال میشیم اگر با حضورتون کلبه مجازی ما رو منور کنید و خوشحالتتر اینکه نظاره گر عکسهای ملیسا بوده و با گذاشتن یک نظر هر چند کوتاه که نشانه ای از محبت عمیق و طولانی به دخترمون داره ، یه خاطره قشنگ دیگه براش رقم بزنید . منتظر قدمهای پر مهر و محبتتون هستیم .
امیری. احمد
25 مرداد 91 0:57
هیلدای معصومم.خدا یکی از فرشته هاش را از آسمون کم کرد و تو را به همه ما هدیه داد.شادی و موفقیت و آرامش پایدار برایت آرزو میکنم. "تولدت مبارک گلم"