هیلدای خوشگلم

سلام مامانی خوبی گلم؟؟؟

منو بابایی خیلیییییییییییییی زیاددددددددددد دوستت داریم عشقم....

اون شبی که به دنیا اومدی خاله نسرین پیش منو شما موند تو بیمارستان... دستش درد نکنه تا صبح

مراقبت بود.. منم که زیاد نمیتونستم از جام بلند شم.... ساعت 5 صبح هم دکتر اومد ویزیتم کرد و راجع به

مراقبت های بعد از عمل باهام صحبت کرد... شماهم حسابی گرسنه بودی و منم شیرم کم بود ... خلاصه

که شب سخت و شیرینی بود ... منو خاله نسرین تا صبح نخوابیدیم

فرداشم که مامان جون(مامان بابایی) اومد پیشمونو خاله نسرین رفت.... ظهرشم مرخص شدیم

عزیز دلم خیلی ناز بودی.. خیلی معصوم بودی... منو بابایی از خدای بزرگ واقعا ممنونینم که دختر به این

خوبی و نازی بهمون داده................. قربونت برمممممممممممممممم

بعدشم که مامان جون اومد خونه ما و تا یه هفته موند و بعدش با بابایی برگشتن خرمشهر

مامان جون (مامان خودم) خیلی کمک حالمه مامانی.... هنوزم برنگشتم خرمشهر .... شبا خودم بیدار

میشم و بهت میرسم ولی روزا بیشتر مامان جون ازت نگه داری میکنه و من استراحت میکنم

عزیز دلم شما 2 ساعت به 2ساعت بیدار میشی و شیر میخوای گلم ... منم که تمام تلاشمو کردم که

شیر خودمو بهت بدم ولی نشد.. شیرم کم بود و سینه هامم زخم شد... خیلی سخت بود

یکم زردی داشتی مامانی ولی خداروشکر زیاد نبود و نیازی به بستری نبود... الانم که هزار الحمدلله

رنگ و روت خیلیییی خوب شده....

بابایی 3شنبه شب 10مرداد با پرواز اومد پیشمون... کلی دلش واست تنگ شده بود گلم... یه عالمه

بوست کرد و نوازشت کرد گلم

عزیزم ما خیلییییییییییییی خانواده خوشبختی هستیم چون هممون همدیگرو خیلییییی دوست داریم

قربونت برم 2شب پیش با بابایی رفتیم خونه عمه شهلا... این اولین مهمونی بود که میرفتی گلم

عمه شهلا اینا خیلیی دلشون واست تنگ شده بود... از بس نازی همه خیلییییی زیاد دوستت دارن

امشبم بابایی داره میره از پیشمون .. ساعت 6 پرواز داره..من که  خیلی ناراحتم

راستی هر وقت خاله نسرین میاد دیدنت میگه هیلدا بزرگ شده... خوب خدا رو شکر که داری بزرگ

میشی گلم... یکم شکمت سفت شده که دکتر گفت طبیعیه و از شیر خشکه

نمیدونی مامانی چقدر شرمندم که شیر نداشتم بدم بهت بخوری عزیز دلم