آخ جون باردارممممممممم
بازم سلام فینگیلیه مامان
دلم میخواد باهات حرف بزنم...ایشالا بعدا که بزرگ شدی خودت این وبلاگو ادامش میدی عزیزم..... ای جونم مامان
عزیزم من دارم تو شهر غریب زندگی میکنم گلم (خرمشهر)... مامان جون اینا تهرانن... من اینجا
خیلی غریبم ( البته اون یکی مامان جون و عمو علی عمه شیوا نزدیکه خودمونن )... عسلم مامانی و بابایی تصمیم گرفتن که شما بشی جیگرطلاشون... پاره تنشون.... همه چیزشون.....
قربونت برم همیشه از خدا میخواستم یه نی نی سالم و خوشگل بهم بده که نفسم بشه.. خدا ام زیاد
مارو منتظر نزاشت عزیز دلم... زیاد طول نکشید که فهمیدیم داری میایو مامانی و از تنهایی در میاری
عزیزم خیییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم............................................................
عزیزم امیدوارم فردا که میرم سونوگرافی بتونم صدای اون قلب کوچیکتو بشنوم..... نگرانم یکم مامانی دست خودم نیست
نخودیه مامان اصلا تو دلم احساس نمیکنمت قشششششششششنگم ولی میدونم به زودی این اتفاق شیرین میفته
بابا عباسم خیلی ذوق داره ... یه شب نشستیم تمام مراحل رشد جنینو از اینترنت خوندیم
خیلی خوشحالیم که تورو داریم................................... زودتر بزرگ شو عسل مامان و بابا